اگه پنج دقیقهی دیگه به این عکسی که واسم فرستادی و اون بخش گردن موجود در عکس نگاه کنم قطعاً دیوانه خواهم شد!! O-O
خب چرا انقد سخت شده اینجای لانگ دیستنسه؟ کاش میشد میپریدیم از ابن چند روز توی تقویم و امشب میخوابیدم و فردا یهو 18 بهمن بود:-s اصلنم مهم نیست که فرصت نشد در این بین برم آرایشگاه:-s
قبلاً که بچهتر بودم، فکر میکردم فقط اینکه تو یه نفرو دوست داشته باشی که اونم تو رو دوست داشته باشه، دیگه تمامه و هیچ مشکلی امکان نداره وجود داشته باشه و حتی هیچ سختیای تو دنیا نیست که بتونه آزارت بده، چون تو دلت به اون عشق گرمه.
این روزا که دوریم از هم، بیشتر از هر وقت دیگهای میفهمم چقدر اشتباه میکردم تو تصورات بچگیم. نه که دلت گرم نباشه، نه که حس خوب نباشه، نه که خوشبخت نباشی با بودنش، فقط این غم دوری خیلی طاقتفرسا تموم اون شادی رو کاور میکنه. حتی وقتی هست، میترسی که ساعت با هم بودنتون زود تموم شه و وقت رفتن بشه. سخته لانگ دیستنس، سخته جدایی.
بعضی روزا هست که تلفنی حرف زدنمون واقعا از درون انرژی خیلی خیلی زیادی بهم میده. نه صرفاً انرژی واسه انجام کاری، یه شعف خیلی زیاد و خوب. یه احساس شادی درونی و اعتماد به نفس حتی. نمیدونم چرا انقد خوبه آخه:)))))
مثه امروز که داشتم راه میرفتم که یخ نزنم ولی در واقع چیزی که گرمم میکرد صدای تو بود..