♪ به تو فکر کردم/ که بارون بباره ...

دیشب باید سعی ‌می‌کردم زود خوابم ببره چون سرم درد می‌کرد و نمی‌خواستم بیشتر بیدار بمونم. اما فکر کردن به چیزای ناراحت‌کننده، مثه اینکه من دارم از اینجا میرم و مامانم تنها میشه، نمی‌ذاشت بخوابم و خیلی غمگین شده بودم. بعد تصمیم گرفتم به چیزای خوب فکر کنم. به تو فکر کردم، به جزئیات بارهای اولی که رفته بودیم بیرون، به همه‌ی اتفاقا از اول تا آخر. همه‌چیز همه‌چیز تو ذهنم نمونده بود اما همونایی که یادم میومدو انقد مرور کردم که خوابم برد. و اونقد خوابای خوبی دیدم تا صبح شد

?what would I do without your smiled mouse

تو بری من چیکار کنم؟ ...

از قابلیت‌های هدفون جدید آن بود که صداش انقد بلند می‌شد کن انگار داشتی همینجا بغل گوشم حرف میزدی

ما اشتباه می‌کنیم که زیاد تلفنی حرف نمی‌زنیم، حتی اگه خیلیم کوتاه باشه، همون چند دقیقه‌ای که انگار صدات می‌ریزه تو گوشم، همش حس خوبه که نمیخوام تموم شه ♥..

در ادامه‌ی روزهای بلند

اگه پنج دقیقه‌ی دیگه به این عکسی که واسم فرستادی و اون بخش گردن موجود در عکس نگاه کنم قطعاً دیوانه خواهم شد!! O-O

خب چرا انقد سخت شده این‌جای لانگ دیستنسه؟ کاش می‌شد می‌پریدیم از ابن چند روز توی تقویم و امشب می‌خوابیدم و فردا یهو 18 بهمن بود:-s اصلنم مهم نیست که فرصت نشد در این بین برم آرایشگاه:-s

در حال گذر از طولانی‌ترین دوهفته‌ی قرن

قبلاً که بچه‌تر بودم، فکر میکردم فقط اینکه تو یه نفرو دوست داشته باشی که اونم تو رو دوست داشته باشه، دیگه تمامه و هیچ مشکلی امکان نداره وجود داشته باشه و حتی هیچ سختی‌ای تو دنیا نیست که بتونه آزارت بده، چون تو دلت به اون عشق گرمه.

این روزا که دوریم از هم، بیشتر از هر وقت دیگه‌ای می‌فهمم چقدر اشتباه می‌کردم تو تصورات بچگیم. نه که دلت گرم نباشه، نه که حس خوب نباشه، نه که خوشبخت نباشی با بودنش، فقط این غم دوری خیلی طاقت‌فرسا تموم اون شادی رو کاور می‌کنه. حتی وقتی هست، می‌ترسی که ساعت با هم بودنتون زود تموم شه و وقت رفتن بشه. سخته لانگ دیستنس، سخته جدایی.